Saturday, April 11, 2009

دل دیوونه

امشب من باز نشستم میون خاطره های سرد و ساکتم با بی رمقی دنبال اون حادثه ای می گردم که نفهمیدم چطور نذاشت اندکی به تو نزدیک بشم وقتی من نقشه قلب تو رو ندارم وقتی که حتی نمی دونم که می تونم اندکی به حریم قلب تو وارد بشم اما هم چنان امید وارم. این دل دیوونه من هر روز عاشق تر می شه و شاید هر روز فقط ذره ای امیدوارتر.
چه طورمیشه دنبال یه فرصت مناسبی گشت که این سر گشتگی های شبانه, این حس غریب بیم وامید رو اندکی رفع کرد دنبال زمانی که بتونم اندکی از احساساتم رو نسبت بهش بیان کنم و شاید این قدر خوشبخت باشم که بتونم مسئولانه زندگیم و زندگیش رو در کنار هم بسازم و بسازد.
همه جا عطرش پیچیده و گهگاه نمی دونم که چرا فکر می کنم که دارم حسش می کنم و مقابلم می بینمش شاید همین ذره ای امیدی که دارم به زندگیم رنگ وطراوت می بخشه
من تمام تلاشم رو می کنم و خواهم کرد اما می دونم که تقدیر و خواست خداوند عامل خیلی خیلی مهمیه, دعا می کنم که خداوند کمکم کنه تا بهش برسم و وفادارانه در کنارش بمونم....