Tuesday, October 23, 2012
آبان, راهی به پاییز
Monday, April 2, 2012
من و تو,درخت زیر بارون
عطر شکوفه های سیب تموم باغ رو فرا گرفته و آفتاب داره کم کم غروب می کنه, نسیم خنکی توی ویلا می پیچه و عسلکم هم داره توی بالکن با کامپیوترش کار می کنه ,افسوس که برنامه تعطیلات نوروزی من امثال خیلی کم و محدود بود اما تصمیم گرفتم حداکثر استفاده رو ازش بکنم دوست داشتم که یه مقدار از آسمون شب لذت ببرم علی الخصوص زهره و زحل که توی این شب ها نزدیک هم و بسیار زیبا قرار می گیرند اما متاسفانه هوا ابر شده بود و این فرصت را از دست دادم
بعد از شام نم نم بارون بهاری گرفت اما ترجیح دادیم که توی ساختمان بر نگردیم و زیر یک درخت گیلاس بزرگ بشینیم هوای مرطوب و شکوفه هایی که هراز گاهی از درخت می افتادن صحنه قشنگی رو درست کرده بود
می دونم که امسال برنامه هام خیلی فشرده تر از پارساله و تقریبا باید از همه کارهای دیگه باید بزنم اما لحظه به لحظه نوروز امسالمون برای من خاطره شیرینی میشه که تا آخر عمرم باقی می مونه
Friday, December 9, 2011
گرمای آغوشت
توی ماشین بخاری خوب گرم می کرد اما من باز ته دلم یخ میبست
عصر که از کارخونه میزدم بیرون کیفمو ریختم بیرون و خودمو بستم به قرص ولی فایده نداشت
زنگ زدم عشقم، اونم تازه داشت برمی گشت، صدای گرفتم لوم داد ، پرسید, گفتم خوبم
رسیدم ، هیفا هم تازه رسیده بود ، وضعم رو دید پرید زنگ زد رفیقم شاهین گفت بیاد ویزیتم کنه
تب داشتم ولی گفتم تهش شاهین میاد یه کاری میکنه
شاهین اومد یه نسخه برام نوشت و گفت خودمو انقدر خسته نکنم و نبندم به کار
عسلکم یه چند تا چیز گرم پخت و میکس کردو داد بهم
الان که اینارو مینویسم ۴ ساعت از این وقایع گذشته و من خیلی بهترم
عسلم، گرمای عاشق تو که تابشش تموم زندیگم رو پر کرده
قطره قطره نگاهت ، ذره ذره نگرانیت برام عین یه گنج می ارزه
گرمای آغوش تو که من رو سرو پا و سالم نگاه میدار
نازم، همیشه عاشقتم
Friday, October 28, 2011
بارون
با یه شور و شوق خاص از دانشگاه زدم بیرون، ترافیک حافظ یه ذره اذیتم کرد، امّا بالاخره فرصتی پیش اومده بود برم لواسون و خرمالوهایی که در انتظارم بودند
رفتم خونه و لباسامو عوض کردم هیفا هم ماشینش رو گذاشته بود نمایندگی و گفت ماشینشو بگیره اومده، رسید و با هم ناهار خوردیم و زدیم به جاده،
شانس ما گاز قطع بود ، رفتم هیزم گرفتم تا شومینه رو علم کنم ، ویلا خیلی سرد بود و عسلکم می لرزید
درختای خرمالو ... با شکوه و زیبا زیر بارون و میوههای قشنگش که سرخیش توی زردی برگهای دیگه می درخشید
درختایی که بعضیاشونو خودم کاشته بودم، و میوه هاش فقط مال خودم و هیفا بود
سر میز شام، از پارسال همین موقع گپ زدیم ، همین موقعها بود که من داشتم پایان نامه لیسانسم رو دفاع میکردم و سرم بد شلوغ بود ، روزای که درس خوندن خیلی سخت شده بود و خیلی ها اذیتم می کردند
عشقم ، با نفس تو بود که همه چیز خوب انجام شد و قلب عاشقم با تو آروم گرفت
لواسان، آبان ۱۳۹۰
Friday, September 30, 2011
مرگ یه عاشق
خودکشی کرده و مرده
خستگی رو تنت میماسه
اصلا چرا اخبار میخونم؟
.
.
.
چرا نمیذارن عین آدم تو مملکتمون زندگی کنیم؟
Monday, September 19, 2011
ماه عسل
خنده هات توی باغهای زیتون ، لحظه به لحظه عطر تنت که همه جان رو گرفته و سینه ریزی که رو تن ستارهٔ من می درخشه
فرشته من،همیشه کنارتم