با یه شور و شوق خاص از دانشگاه زدم بیرون، ترافیک حافظ یه ذره اذیتم کرد، امّا بالاخره فرصتی پیش اومده بود برم لواسون و خرمالوهایی که در انتظارم بودند
رفتم خونه و لباسامو عوض کردم هیفا هم ماشینش رو گذاشته بود نمایندگی و گفت ماشینشو بگیره اومده، رسید و با هم ناهار خوردیم و زدیم به جاده،
شانس ما گاز قطع بود ، رفتم هیزم گرفتم تا شومینه رو علم کنم ، ویلا خیلی سرد بود و عسلکم می لرزید
درختای خرمالو ... با شکوه و زیبا زیر بارون و میوههای قشنگش که سرخیش توی زردی برگهای دیگه می درخشید
درختایی که بعضیاشونو خودم کاشته بودم، و میوه هاش فقط مال خودم و هیفا بود
سر میز شام، از پارسال همین موقع گپ زدیم ، همین موقعها بود که من داشتم پایان نامه لیسانسم رو دفاع میکردم و سرم بد شلوغ بود ، روزای که درس خوندن خیلی سخت شده بود و خیلی ها اذیتم می کردند
عشقم ، با نفس تو بود که همه چیز خوب انجام شد و قلب عاشقم با تو آروم گرفت
لواسان، آبان ۱۳۹۰