داشتم برمیگشتم تهران، هوا سرد بود ،کمی سرما خورده بودم،می لرزیدم
توی ماشین بخاری خوب گرم می کرد اما من باز ته دلم یخ میبست
عصر که از کارخونه میزدم بیرون کیفمو ریختم بیرون و خودمو بستم به قرص ولی فایده نداشت
زنگ زدم عشقم، اونم تازه داشت برمی گشت، صدای گرفتم لوم داد ، پرسید, گفتم خوبم
رسیدم ، هیفا هم تازه رسیده بود ، وضعم رو دید پرید زنگ زد رفیقم شاهین گفت بیاد ویزیتم کنه
تب داشتم ولی گفتم تهش شاهین میاد یه کاری میکنه
شاهین اومد یه نسخه برام نوشت و گفت خودمو انقدر خسته نکنم و نبندم به کار
عسلکم یه چند تا چیز گرم پخت و میکس کردو داد بهم
الان که اینارو مینویسم ۴ ساعت از این وقایع گذشته و من خیلی بهترم
عسلم، گرمای عاشق تو که تابشش تموم زندیگم رو پر کرده
قطره قطره نگاهت ، ذره ذره نگرانیت برام عین یه گنج می ارزه
گرمای آغوش تو که من رو سرو پا و سالم نگاه میدار
نازم، همیشه عاشقتم