Saturday, March 12, 2011
از عشق تو
چند روز بود که یه مقدار سرما خورده بودم و دلم لک زده بود برای یه جای گرم , نمی دونم شاید یه جزیره ای که هی بارون بیاد , و هوا مرطوب باشه جزیره ای که راحت یه مدت استراحت کنیم و از این مردمی که دلاشون سنگه بکنیم, چند دقیقه بعد عشقم بهم زنگ زد گفت یه مقدار سوپ برام درست می کنه , تشکر کردم و گفتم نمی خواد چون اون هم توی محیط کارش تحت فشار هستش و آخر سال کلی کار سرش ریخته . دوست نداشتم سرماخوردگی من اذیتش بکنه و از من بگیره ولی زیر بار نرفت, تا 8 شب توی دفتر بودم و باید سه چهار جا هم سر می زدم هوای بیرون خیلی سرد نبود اما خودم رو توی پالتوم پیچونده بودم رسیدم در خونش , تازه رسیده بود داشت توی آشپزخونه با یه چیز هایی ور می رفت چند دقیقه حرف زدیم گفتم شرکت چه خبر؟ گفت: ایرانی ها جوری برای نوروز هول و ولا دارند که انگار می خواد روز رستاخیز بشه , از حرفش خندم گرفته بود گفت : آریا, نوروز کجا بریم؟ گفتم دلم یه جای ساکت, آروم , گرم و مرطوب می خواد! راحت قبول کرد قرار شد نوروز بریم یه جزیره گرم و مرطوب که نشونی از هیاهوی ایران توش نباشه.