Wednesday, April 29, 2009

کودکانه

چند روز قبل داشتم برای هفته نجوم در مورد رصد آسمون برای بچه های یه دبستان پسرانه حرف می زدم که یکی شون ازم پرسید اولین ستاره ای که ما شب ها می بینیم چیه؟ خیلی دوست داشتم این جواب رو بهش می دادم که اولین ستاره ای که ما عصر ها تو سرخی غروب تو یه جایی مثل کویر می بینیم اصلا ستاره نیست بلکه آدمی که عاشقانه دوستش داریم و حاضریم همه چیزمون را باهاش شریک بشیم که در نظر ما یه جور ستاره دیده می شه , وقتی تمام سوالات بچه ها رو جواب دادم یاد دوران کودکی خودم یاد اولین لحظه ای که با قدیمی ترین دوستم که الان 14 ساله باهاش رفیقم و مثل برادرم می مونه افتادم یاد لحظه ای افتادم که با هم رفتیم پشت دوربین و ماه رو رصد کردیم و اون توی 8 سالگیمون گفت: آریا , رو زمین می شه عشق رو پیدا کرد اما عشقایی که از زمین کنده شدن و به آسمون میرن بهترند! و الان بعد از این همه سال یاد قول هایی که به هم دادیم و هنوز هم پاشیم افتادم یاد کودکیم یاد رفاقتامون و رکاب زدنمون میون بلوک های سیمانی اکباتان و یاد خیلی چیز های شیرین دیگه....
الان هر دوی ما عاشقیم , من شاید خیلی دیر تراز دوستم عاشق شدم اما عشق هر دومون همون جوری که به هم گفتیم پاک و از جنس آسمونه الان هم مثل سابق دوتامون می ختدیم اما شاید فقط خودمون بدونیم که دیگه خنده هامون از ته دل نیست شاید اون لبخند های شیرین ازیادمون رفته اما من مطمئنم که اگه روزی به معشوقم برسم اون روز لبخند های شیرینی خواهم داشت لبخند هایی که می تونه هر کاری بکنه....
بچه های دبستانی رو که می دیدم از دیدن شور امید تو اکثرشون به آسمون شب لذت می بردم و دعا می کنم که این شور براشون تموم نشه.

Saturday, April 11, 2009

دل دیوونه

امشب من باز نشستم میون خاطره های سرد و ساکتم با بی رمقی دنبال اون حادثه ای می گردم که نفهمیدم چطور نذاشت اندکی به تو نزدیک بشم وقتی من نقشه قلب تو رو ندارم وقتی که حتی نمی دونم که می تونم اندکی به حریم قلب تو وارد بشم اما هم چنان امید وارم. این دل دیوونه من هر روز عاشق تر می شه و شاید هر روز فقط ذره ای امیدوارتر.
چه طورمیشه دنبال یه فرصت مناسبی گشت که این سر گشتگی های شبانه, این حس غریب بیم وامید رو اندکی رفع کرد دنبال زمانی که بتونم اندکی از احساساتم رو نسبت بهش بیان کنم و شاید این قدر خوشبخت باشم که بتونم مسئولانه زندگیم و زندگیش رو در کنار هم بسازم و بسازد.
همه جا عطرش پیچیده و گهگاه نمی دونم که چرا فکر می کنم که دارم حسش می کنم و مقابلم می بینمش شاید همین ذره ای امیدی که دارم به زندگیم رنگ وطراوت می بخشه
من تمام تلاشم رو می کنم و خواهم کرد اما می دونم که تقدیر و خواست خداوند عامل خیلی خیلی مهمیه, دعا می کنم که خداوند کمکم کنه تا بهش برسم و وفادارانه در کنارش بمونم....