خب بالاخره مسافرتی که از مدتی قبل برنامه ریزش رو می کردم تموم شد و رسیدیم تهران , و خورشید زیبای من اونجا می درخشید در کل خانواده خوبی داشت و هرچند همشون تا حالا هر چی ایرانی دیده بودند عضو حزب الله لبنان بود اما فکر نمی کنم دیدگاه بدی نسبت به من یا ایرانی های مستقل داشته باشند خانواده اش چندین کارخانه داشتند که البته بیشتر توی زمینه صنایع غذایی فعال بود ولی انصافا باغ های مرکبات و زیتون وسیعی داشتند که من تا حالا توی جای دیگه ندیده بودم مادربزرگش خیلی مهربون بود و گفت یه جور غذایی برامون درست کنند که اسمش کفته بود و به من خیلی چسبید از اون تجار کهنه کار بود می گفت قبل از انقلاب چندین بار به ایران اومده تا تجارت و معامله کنه و عکس هایی از میدون تجریش بهم نشون داد و گفت اینارو تو 1976 از تهران گرفته اما بعد از انقلاب 79 خمینی و جنگ های داخلی لبنان بعدش به ایران دیگه نیومده , هیفا منو برد و خیلی از جاهای دیدنی شهر رو بهم نشون داد کلی باهم چرخیدیم روز آخر که گفتیم از شنبه که هردومون باید برگردیم سرکار خیلی ناراحت شدند اما خب جمع کردیم و برگشتیم و... در کل بیروت علی الخصوص قسمت های غیر شیعه نشینش خیلی زیبا و دل انگیز بود.