خب دیگه به ته سال 2009 میلادی داریم می رسیم به سرم زد یه جمع بندی ازش بنویسم ولی نمی دونم با این که خیلی موفقیت آمیز بود ولی من راضی نبودم , خوب نبود شاید همش به کار گذشت شاید همش در تلاش بودم و شاید یه حس عاشقانه این وسط گم شد نمی دونم , تنها چیزی رو که می دونم این بود که من تمام تلاشم رو تمام و کمال کردم شاید اهمیت امسال برای اینه که به سال بعدش خیلی امید دارم نمی دونم اما امسال یادآور ترس,درد,رنج , غصه و خیلی چیزهای دیگه بود شاید من تحمل زندگی تو کشوری که از تمام لحاظ سیاسی و اقتصادی فوق العاده ناپایداره رو ندارم شاید یادآور ترس های دوران کودکی ام بود الان که این ها رو می نویسم صدای افشین تو گوشمه که همش از مسخره گی گلهای کاغذی تو شعراش می گفت و می گفت آدمی که ما دوستش داریم شاید مثل ما عاشق نبوده و حتی شعورش به این حرف ها هم نمیرسه مثل ما سرمای زمستون رو تو عمق وجودش حس نکرده و با گلهای کاغذیش به خیال خودش صفا می کرده , آره زخمی که امسال توی وجودم گذاشت اذیتم کرد اما نابودم نکرد شاید الان توی یه رابطه ای باشم که از دید خیلی ها عالی و موفقه و شاید هم حسرتش رو بخورند اما من دلم فقط الان کمی آرامش می خواد آرامشی که توش کاری نباشه و نه سفر های کاری آرامشی که نه غصه برنامه کاری رو داره نه امتحان میان ترم و پایان ترم دانشکده و نه درگیری فکری بودن و موندن و زندگی کردن در کنار یه دختر شاید نباید که این همه کار رو با هم انجام بدم و شاید هم خیلی تلخ شدم دارم تلاش می کنم که همه چیز رو به راه باشه فقط می دونم که خداست که رهنمای منه و اگه اندکی از راهی که جلوی پامه خطا برم و یا سو استفاده کنم همه این ها رو که شاید الان ازشون گریزونم رو توی یه چشم بهم زدن ازم می گیره راستی الان که دارم این ها رو می نویسم شب یلداست (و من دارم از خستگی می میرم) خب 2009 هم هرچی بود دیگه تموم شد و رفتیم هم نو سال جدید و هم دهه جدید.
Wednesday, December 30, 2009
Subscribe to:
Posts (Atom)