Saturday, October 24, 2009

سینه ریز ستاره

هوس نوشتن به سرم زد نمی دونم آدمی مثل من که بین عقل و دلش مونده و دلش یکی رو می خواد و عقلش از اون نفرت داره

نمی دونم شاید الان باید از خوشبخت ترین ادم ها می بودم اما خب چاره چیه؟ قرار نیست همه چیز اون جوری که می خوای باشه ای کاش تو خاطرات من دختری بود که لیاقت داشت و توی رویاهاش زندگی نمی کرد, کسی که ارزش دل بستن رو داشت کسی که ارزش داشت که من زندگیم رو به پاش بریزم اما حیف که اون دختر توی خاطرات من نیست. من خوشحالم که عاشقی بودم (و شاید هستم) که عقلش هرگز بهش اجازه نمی ده به دختری که بی لیاقته نزدیک بشه دختری که دوستش داره اما نمی خواد بهش برسه دختری که با یادش تا همیشه زنده اس اما دیگه نمی خواد ببینتش....

دل شکستن همیشه زشت بوده اما می شه حتی دل ها رو هم به طرز خیلی بد نشکوند , من اون دخترکی رو که عاشقم بود هرگز تحقیر نکردم به احساساتش احترام گذاشتم و کاری کردم که خودش یواش یواش از من ببره اما کسی که عاشقش بودم من رو....

من عاشقم اما عاشق اون کسی که لیاقت سینه ریز ستاره رو داشته باشه دختری که این قدر باهوش باشه که بتونه مالک اون باشه و مثل ستاره های قبلیش که سال به رحمت خدا رفتند بتونه سینه ریز رو تا ستاره بعدیش حفظ کنه.